روزانه ها(۴)(پست۱۵)

مجددا سلام 

... 

منــ کهــ خوبــ نیستمــ!شما ها چهــ طورینــ...!؟ 

حتما الانــ میگینــ "چرا خوبــ نباشیــ بارانــ...؟" 

... 

خوبــ راستشــ منــ خستهــ امــ... 

از روزمرّگیــ... 

از یکنواختیــ.... 

از اینکهــ شبا تا ۲-۳ بیدار باشمـ و صبح ها همــ از وقتیــ کهــ بیدار میشمــ یعنیــ حدودا ساعت۱۱-۱۲ بیامــ نتــ و بهــ همینــ ترتیبــ  تا شبــ... 

بهــ نظرمــ خیلیــ مسخرهــ استــ و بیــ خود....  

 

داریمــ بزرگــ میشیمــ... 

هر روز کهــ میگذرهــ بیشتر بهــ مرگــ نزدیکــ میشیمــ  و بدونهــ توجهــ بهــ اینــ موضوعــ نفســ میکشیمــ و پیشــ میریمــ...  

خودمــ رو مثالــ میزنمــ... 

منــ هیچــ هدفــ خاصیــ تو زندگیمــ ندارمــ کهــ دنبالــ کنمــ... 

.  

چهــ خوبــ بود اگهــ اینجوریــ نبود...

روزانه ها(۳)(پست۱۲)

امروز یه جوری بود.... 

من دل یکی که دوسش داشتم رو شکستم... 

زیاد به روی خودش نیُورد  

...

یهو تغییر کرد 

انتظار  داشتم کلی بد وبیراه بگه و تموم ... 

اما یه جوری برخورد کرد که... 

فک کنم میخواست منو شرمنده تر کنه... 

نمیدونم.... 

گفت منو بخشیده 

اما...  

حتی از این هم مطمئن نیستم... 

اصلا حس خوبی ندارم... 

ولی فک کنم این که من و اون از هم دور باشیم برا هر ۲مون بهتره... 

نمیدونم بازم... 

اما امیدوارم ناراحت نباشه ازم 

فک کنم رفتار مهربونی که با من داشت کلی خودشو اذیت کرد....

روزانه ها(2)(پست10)

سلام 

خوبین 

من خوبه خوبم

آخه چن روز پیش یه اتفاقی افتاد که کلی خندیدم! 

توی پست۷ -------> "روزانه ها(۱)"----------> نوشته بودم که باید برم کانون و حسش نیست و اینا... 

همون عصر درست وقتی که میخواستم اماده شم برای رفتن ... 

یکی از بچه ها زنگ زد گفت در کانون پلمپ شده... 

وای خدا...چه قد من خندیدم! 

جلو در تخته شده ی کانون نوشته بودن :به علت رعایت نکردن ضوابط ساختمانی : 

... 

اون روز کلاس پیچید!ما هم بسی ذوق زده شدیم! 

دیگه معلوم نیس کلاسا تا کی رو هواس! 

آخه باید برن یه ساختمان دیگه... 

خوب از این موضوع بگذریم! 

یه 15 - 16 روزی هست یه رمان از کتابخونه گرفتم هنوز نصف بیشترش مونده! 

نه دلم میاد نخونده ولش کنم نه حوصله ی خوندن دارم... 

 

تازه دیگه روم نمیشه برم تمدیدش کنم... 

حالا از رو شدن و نشدن هم بگذریم!من الان پامو تو سالن کتابخونه بذارم جنازم بر میگرده بیرون! 

آخه مسئولش همچین یه نمه بر اخلاق... 

این شکلی---------------> 

ولی از اونجایی که مجبورم برم برام ارزوی سلامتی و بقای عمر کنید... 

  

                                      

 

 

                                               فعلا...بدرود 

روزانه ها(1) (پست۷)

سلام 

خوبین؟! 

من بدنیستم!هنوز نفس میکشم 

...  

آخ من چه قده خوابالو شدم... 

تا 12 خواب بودم... 

البته حق دارم شبا تا 3 بیدارم... 

 

به هر حال... 

امسال ماه رمضون یه جوریه.... 

حال و هوای قبلو نداره... 

ولی خوب بازم خوبه...  

من که خیلی دوسش دارم 

از اینم بگذریم! 

عصری کانون زبان دارم... 

وای خدااااااا... 

چه قد چندش آور 

... 

10 شهریور تولد یه دوست خیلی عزیزه... 

یه کمی ازم دوره! واسه همین تنها کاری که میتونم بکنم اینه که بهش تبریک بگم... 

اما اون منتظر تبریک همه هست الا من... 

اکشالی نداره... 

اینا هم میگذره...! 

آخ چه بد شدها!یهو حس درد و دلم گرفت... 

دیشب از کسی که جای منو براش گرفته بود یه نامه گذاشت!گفته بودم دارن جدا میشن از هم... 

اما.. 

حرفایی تو او ن نامه بود که خیلی دلمو شکست... 

حس کردم انقد خاطره ی اون ذهن و زندگیه منو تحت کنترل داره که... 

که با کسی بودنش+ جدا شدنش+خودش+خاطرش.... 

همش برام عذاب آوره... 

اون که منو دیگه یادش نیست... 

خودش خواس که خاطره هامم پاک کنه... 

و تونست... 

اما من نمیخوام! 

اگه بخوامم نمیتونم! 

اگه بتونمم نمی خوام... 

چی شد اصلا...!!!!!!  

... 

آشنایی(پست1)

۳لام! 

هدف از ایجاد وب صرفا درد و دل و این حرفاس 

قبلا یه بلاگفا داشتم که به دلایل امنیتی منحدم شد 

ایندفه به توصیه ی دوستان به اسکای افتخار دادیم 

حالا میگم درد و دل!اگه غیر درد و دل کارای دیگه کردیم شما سخت نگیرین 

آخه جدیدا چیزی نیس که  منو غصه دار کنه 

زندگی به یکنواختیه تمام میگذره 

خوب... 

به عنوان پست اول همین چند خط کافیه به نظرم! 

در ضمن سعی میشه آخر هر پست یک جمله ی زیبا ذکر شه ،حال کنید 

... 

نکته ی آخر! 

من علاقه ی خاصی به "..." دارم 

زیادم استفاده میکنم! 

اگه کسی باش خصومت شخصی داره دیگه به من چه! 

الکی گیرشو به من ندین 

جمله ی روز:مادران امروز فرزندان گذشته اند 

چیه خوب!؟ 

مگه دروغ میگن!؟ 

جمله کمی عمقیه! 

و نیازمند درک بالا 

فعلا بدرود!