روزانه ها(1) (پست۷)

سلام 

خوبین؟! 

من بدنیستم!هنوز نفس میکشم 

...  

آخ من چه قده خوابالو شدم... 

تا 12 خواب بودم... 

البته حق دارم شبا تا 3 بیدارم... 

 

به هر حال... 

امسال ماه رمضون یه جوریه.... 

حال و هوای قبلو نداره... 

ولی خوب بازم خوبه...  

من که خیلی دوسش دارم 

از اینم بگذریم! 

عصری کانون زبان دارم... 

وای خدااااااا... 

چه قد چندش آور 

... 

10 شهریور تولد یه دوست خیلی عزیزه... 

یه کمی ازم دوره! واسه همین تنها کاری که میتونم بکنم اینه که بهش تبریک بگم... 

اما اون منتظر تبریک همه هست الا من... 

اکشالی نداره... 

اینا هم میگذره...! 

آخ چه بد شدها!یهو حس درد و دلم گرفت... 

دیشب از کسی که جای منو براش گرفته بود یه نامه گذاشت!گفته بودم دارن جدا میشن از هم... 

اما.. 

حرفایی تو او ن نامه بود که خیلی دلمو شکست... 

حس کردم انقد خاطره ی اون ذهن و زندگیه منو تحت کنترل داره که... 

که با کسی بودنش+ جدا شدنش+خودش+خاطرش.... 

همش برام عذاب آوره... 

اون که منو دیگه یادش نیست... 

خودش خواس که خاطره هامم پاک کنه... 

و تونست... 

اما من نمیخوام! 

اگه بخوامم نمیتونم! 

اگه بتونمم نمی خوام... 

چی شد اصلا...!!!!!!  

... 

نظرات 1 + ارسال نظر
Mr.Erfan پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:18 ب.ظ http://worldfun.blogsky.com

Salam]
!?age vaght dari bia tu webam bebin khub shode

چشم
میام حتما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد