تفاوت!!!!(پست4)

یاد دارم در غروبی سرد سرد 

             میگذشت ازکوچه ما دوره گرد  

داد میزد: کهنه قالی میخرم  

              دسته دوم جنس عالی میخرم  

کاسه وظرف سفالی میخرم 

              گر نداری کوزه خالی میخرم 

  اشک در چشمان بابا حلقه بست  

             عاقبت آهی کشید بغضش شکست  

اول ماه است و نان در سفره نیست  

            ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟ 

بوی نان تازه هوشش برده بود 

            اتفاقا مادرم هم روزه بود  

خواهرم بی روسری بیرون دوید 

            گفت اقا سفره خالی میخرید. ؟؟؟ 

 

---------------------------------------- 

تفاوت بین آدما رو میبینید! 

میبینید چه قد بینشون فاصله افتاده... 

حیف که حتی خیلیا به این مطلب به چشم یه شعر ساده نیگاه میکنن که خیلی راحت از روش عبور میکنن! 

یا در نهایت اگه خیلی با مرام باشن میگنن:"خیلی قشنگ بود!تحت تاثیر قرار گرفتم..." 

 

 

(نظر بدید ها!کمکم کنین وبم پر بازدید شه

        بدرود

تناقض# (پست 3)

دیگه گیجه گیجم! 

هر کی یه چیز میگه 

خودم یه چیز میبینم... 

هیچ کدومشم 100٪نیست! 

شاید اصلا  این قضایا به من ربطی نداره! 

حالا بگذریم! 

 

ایشاالله که در نهایت هیچ کی ضربه ی روحی نمیبینه دیگه! 

 

خوب چه طولین!؟!؟!

خوبین!؟!!؟!؟! 

 

من خوبم نسباتا! 

الان حوصله ی بد بودن رو ندارم...  

مجددا بگذرم...

راستی این مطلب به نظرم جالب اومد:   

 

                                                 توی زندگی   

 فقط دو چیز هست که نگرانش باشی:

 این که سالمی یا مریض.

اگه سالمی، دیگه چیزی نیست که نگرانش باشی؛ اما اگه مریضی، فقط دو چیز هست که نگرانش باشی:

این که دست آخر خوب می شی یا می میری؟

اگه خوب شدی که دیگه چیزی برای نگرانی باقی نمی مونه؛ اما اگه بمیری، دو چیز هست که نگرانش باشی:

 این که بهشت می ری یا جهنم.

اگر بری بهشت، چیزی برای نگرانی وجود نداره؛ ولی اگه بری جهنم، اون قدر مشغول احوال پرسی با دوستای قدیمی می شی که دیگه وقتی برای نگرانی نداری!!

 

پس در واقع هیچ وقت هیچ چیز برای نگرانی وجود نداره!

  

 

 

 

راس میگه خوب! 

چه معنی میده آدم هی تو دلش غصه و نگرانی باشه! 

زندگی میگذره ! 

مهم نیس چه جوری 

  

 

جمله ی روز : بچه که بودیم غم بود،ولی کم بود... 

    

 بدرود....

بی وفاییه آدما حد و اندازه نداره...(پست2)

دوس دارم مطالبم خواننده داشته باشه! 

اما شاید یه کمی طول بکشی... 

بگذریم...

 

آدما عجب روحیات غیر قابل درکی دارن... 

یه مدتی یکیو داشتم که خیلی دوسم داشت... 

بعد از اتفاقاتی که جریانش مفصله دیگه ما با هم نبودیم... 

بعد 5ماه گفت دیگه بهم علاقه نداره... 

رفت با یکی دیگه... 

من ناراحت شدم 

اما امیدوار بودم با هم بمونن... 

چون هر 2شون به وجود هم نیاز داشتن 

... 

اما چند روز پیش... 

تصمیم گرفت یارشو ترک کنه... 

اولش یه جورایی ته دلم راضی بود... 

اما الان... 

اون دختر طفلکی خیلی داره غصه میخوره... 

حالا میفهمم یه آدم چه قد میتونه نامرد باشه... 

تا حالا کسی به خودم نامردی نکرده تا درک کنم... 

اما همین که دیدم... 

آخه میدونین... 

این پسر کوچولوی داستان ما... 

وقتی با این خانومی آشنا میشه یه جورایی همه رو خبر میکنه... 

تو وبش کلی مطلب میذاره و از فرشته ی جدیدش تعریف میکنه و ستایش میکنه اونو... 

ولی ... 

ولی الان... 

وقتی این فرشته ی مامانی براش تو وبش نظر میذاره با استقبال چندانی رو به رو نمیشه... 

خیلی ناراحتم براش... 

کاش غم و غصه از روزگار اونم سفر کنه... 

میدونین... 

اگه بخوایم رو این داستان کمی دقت کنیم ...ته غصه ی این فرشته به من بر میگرده... 

خودمو نمیبخشم... 

بدرود & شادزی