روزانه ها(۵)(پست۱۷)

سلام... 

خوب نیستم 

شما خوبین؟ 

چه خبرا؟ 

دیشب چی کارا کردین؟ 

... 

من چی کار کردم!؟ 

هیچی... 

فقط غصه خوردم 

فقط خجالت کشیدم! 

اما حتی لیاقت توبه کردن رو هم نداشتم... 

دیشب پای چت بودم!تا ساعت ۲... 

یه لحظه پاشدم برم بیرون واسه دستشویی... 

وقتی اومدم برگردم تو اتاق دیدم تی-وی روشنه و مامان داره گریه میکنه... 

تو نت کسی منتظرم بود!مجبور شدم بیام باز... 

ولی اونو پیچوندم و رفتم گوش دادم...  

اون درکم کرد!و خدا رو شکر به جا اینکه دلشو بشکونم یه کم به خود اوردمش... 

این شبا تو کل سال یه باره! 

نباید از دستشون داد...

من فقط از یه چیز خوشحالم! 

اینکه لیاقت اشک ریختن واسه مظلومیت علی(ع) رو داشتم... 

از این بابت خیلی خوشحالم...

نظرات 1 + ارسال نظر
آویشن جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:27 ق.ظ http://www.dittany.blogsky.com

فدای این مهربونیت بشم من

مهربونی از تو هست گلم که انقد بقیه رو زیبا میبینی....
روحیشونو...
شخصیتشونو...
پاکیه دلشونو...
بدون تعارف میگم:
جای تبریک داره این دید زیبات به اطراف و اطرافیانت...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد