سلام باران عزیز تبریک بابته نوشته های قشنگت. استعداده بی نظیری داری. قله های قلم و کاغذ چشم انتظاره تو هستند.
شوخی میکنی با من!؟؟!
میعاد
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1389 ساعت 04:10 ق.ظ
سلام باران عزیز منم می گم عالی نوشتی منم اپم نگی بهم خبر ندادی ها
سلااااااااااااااااام... سر میزنم گلم... همین الان کرسی از نظرت !لطف دارین همتون! خچالت کشیدم....
میعاد
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1389 ساعت 04:14 ق.ظ
نمی دونم چرا باران ولی هر وقت میام به وبت سر میزنم حس خوبی بهم دس میده و همین باعث میشه که بیا بهت سر بزنم.احساس میکنم یکی توی این کره ی خاکی هست که حسش مثل حس منه باران باران تو همه ی حرفای دلمو که هیچ وقت نمی تونستم به زبون بیارم رو به زبون اوردی
خوشحالم که مطالب رو دوس داری... یه جمله هست عاشقشم--------> زندگیا سخت شده!!!
نمیدونم الان جاش بود یا نه ولی یه لحظه یادش افتادم که با این جمله رو اعصای ملت راه میرم
ولی میدونی این غصه هایی که تو زندگیم میاد دوس دارم گاهی!چون شادیه بعدش غیر قابل توصیفه
میروم خسته و افسرده و زار سری منزلگه ویرانه خویش به خدا می برم از شهر شما دل سر گشته و دیوانه خویش می برم تا که در ان نقطه دور شست و شویش دهم از رنگ گناه شست و شویش دهم از لکه عشق زین همه خواهش بی جاه و تباه می برم تا ز تو دورش سازم از تو ای جلوه امید محال می برم زنده به گورش سازم تا از این پس نکند فکر وصال
سلام باران عزیز
تبریک بابته نوشته های قشنگت.
استعداده بی نظیری داری.
قله های قلم و کاغذ چشم انتظاره تو هستند.
سلام باران عزیز
منم می گم
عالی نوشتی
منم اپم
نگی بهم خبر ندادی ها
سلااااااااااااااااام...


سر میزنم گلم...
همین الان
کرسی از نظرت !لطف دارین همتون!
خچالت کشیدم....
نمی دونم چرا باران
ولی هر وقت میام به وبت سر میزنم حس خوبی بهم دس میده و همین باعث میشه که بیا بهت سر بزنم.احساس میکنم یکی توی این کره ی خاکی هست که حسش مثل حس منه
باران
باران
تو همه ی حرفای دلمو که هیچ وقت نمی تونستم به زبون بیارم رو به زبون اوردی
خوشحالم که مطالب رو دوس داری...
یه جمله هست عاشقشم
نمیدونم الان جاش بود یا نه ولی یه لحظه یادش افتادم که با این جمله رو اعصای ملت راه میرم
ولی میدونی این غصه هایی که تو زندگیم میاد دوس دارم گاهی!چون شادیه بعدش غیر قابل توصیفه
وبمو یادم رفت
اوهوم!راستی من لینکت میکنم!
میخواستم بگم تو هم بکن!دیدم کردی
میروم خسته و افسرده و زار
سری منزلگه ویرانه خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل سر گشته و دیوانه خویش
می برم تا که در ان نقطه دور
شست و شویش دهم از رنگ گناه
شست و شویش دهم از لکه عشق
زین همه خواهش بی جاه و تباه
می برم تا ز تو دورش سازم
از تو ای جلوه امید محال
می برم زنده به گورش سازم
تا از این پس نکند فکر وصال
خیلی شعر زیبایی بود
مرسی عزیزم
تونیستی ببینی چه دردی است.
هرگز هم نخواهی فهمید...
سلام جالب بود
مرسی...
لطف داری...
سلم اپم بدوبیا
اومدم...
یه گوسفند اماده کن واسه قربانی کردن...
سلام باران عزیز
مطلب زیبایی گذاشتی
خسته نباشی
به منم سر بزن گلم
چشم عزیز دلم!حتما میام...
مرسی که اومدی...