وقتی تو می رفتی
آن روز را هرگز فراموش نمی کنم
روزی که تو می رفتی
اشکهایم را هرگز فراموش نمی کنم
آنها که به یادت سرازیر شد
قلبم را هرگز فراموش نمی کنم
آن که شدت تپشش مرا "لو" داد
چشمهایم را هرگز فراموش نمی کنم
آنهایی را که به زمین دوخته شدند
تا نبینی رازشان را
تا نبینی دودویشان را
...
پاهایم می لرزند
چانه ام با من هماهنگی نمی کند
گویا همه قصد دارند بنوازند
آهنگی را که کمتر نواخته ام
و آهنگی را که کمتر کسی
صدای نواختنش را شنیده است
آنها این نواختن را
ارکسترسمفونیک می نامند
و من می گویم دلنوازی!
نمی دانم چرا
به فرمانم نیستند
این دستها، این پاها، این چشم ها، این...
کاش جایی بود
دکانی بود
که میشد خاطره ها را فروخت
نه...
خاطراتم رو نمی فروختم
خاطره می خریدم...
تا زمانی که پول در جیبم داشتم
خاطره می خریدم
دل من پر از خاطره است
اما همیشه دلش می خواهد
گویی این روزها تمامی ندارند
گویی نمی خواهد آرامش برگردد
گویی...
بار اوله که دارم به وبت سر می زنم ولی حرفات به دلم نشست.
حس می کنم یه جورایی مثل خودمی
امیدوارم بیای و بهم سر بزنی
همین الان میام سر میزنم
خوشحالم که خوشت اومده!
پس بازم بیا...
سلام باران جان!

مرسی که به من سر زدی
راستی چه وبلاگ قشنگی داری!!
با تبادل لینک موافقم!
راستی کانون زبان ترم چندی؟ آخه منم اونجا می رم!!
من پری 2ام!

پایین انداختن!آخه معمولا تعیین سطح که میدی 2-3 ترم پایین تر میندازن!
مرسی از نظرت!من لینکت کردم!